سایت مرجع دانلود پایان نامه - تحقیق - پروژه

آخرین مطالب

باشد این امتناع، یا به خاطر ماهیت آن است یا به خاطر لازم ماهیت؛ که در هر دو صورت، [نه تنها اعاده ی آن، بلکه] وجود ابتدایی اش نیز محال می بود، و یا آن که به خاطر عارض مفارق آن است که در این صورت، با زوال آن عارض، امتناع برطرف می شود.» (طباطبایی، ۱۳۸۵، ج۱، ص۱۷۴)
اما مخالفین این دیدگاه اشکالات متعددی بر این نظریه وارد می کنند و اعاده ی معدوم را امری محال می دانند.
ب) جمع اجزاء متفرق
برخی از متکلمانی که به عینیت بدن اخروی معتقدند، به دلیل این که اعاده ی معدوم را جایز نمی دانند، می گویند پس از مرگ، هرچند اجزای بدن تجزیه می شوند ولی نابود نمی شوند و در روز رستاخیز پروردگار عالم مطلق و قادر مطلق هر جزئی از این اجزاء را جمع کرده و دوباره همان شخص دنیوی را با همان بدن بازآفرینی می کند. در واقع معتقدین به این نظریه برخلاف نظریه ی قبل، اجزای بدن انسان را معدوم شده نمی دانند تا نیاز به اعاده داشته باشد. البته در میان قائلان به این نظریه اختلاف است که آیا همه ی اجزای بدن دنیوی باقی می مانند و دوباره جمع می شوند یا فقط اجزای اصلی باقی مانده و قابل جمع اند. گروهی نظر اول را قبول دارند و می گویند لازم است همه ی اجزای بدن باقی بمانند و توسط قدرت پروردگار جمع شوند. اما به سبب اشکالاتی که در این اعتقاد مطرح می شود، برخی از متکلمان معتقد به وجود اجزای اصلی هستند. ملاصدرا در این باره می گوید: «به نظر نمی رسد که کسی به عینیت تام و تمام همه ی اجزای بدن دنیوی و بدن اخروی حکم کند.» (صدرالمتألهین، ۱۹۹۰، ج۹، ص ۱۶۵) این دسته از افراد، برخی از اجزاء را اجزای اصلی و مقوم هویت شخصی دانسته و جمع آنها را کافی می دانند، اما لازم نمی دانند که سایر اجزاء، همان اجزای بدن دنیوی باشند. خواجه نصیرالدین طوسی معتقد است «انسان مکلف که مورد ثواب و عقاب قرار گیرد، همان اجزای اصلی بدن است که در طول زندگی ثابت هستند و تغییر نمی کنند.» (طوسی، ۱۴۰۷ق، ص۴۰۶)
اما دیدگاه دوم در اعتقاد به عینیت بدن اخروی با بدن دنیوی دیدگاه ملاصدرا است. ملاصدرا در اعتقاد به عینیت، نظریه ی خاص خودش را بیان می کند. او قائل به عینیت دو بدن با ملاک نفس است و به همین سبب اصلاً عینیت به معنای یکسان بودن اجزای بدن اخروی با بدن دنیوی و به عبارت بهتر به معنای عنصری بودن بدن اخروی را قبول ندارد. از آنجا که شرح این بحث در توضیح نظر ملاصدرا در مورد کیفیت بدن اخروی خواهد آمد، از بیان آن در اینجا صرف نظر می کنیم.
۱-۴-۲) بدن اخروی، بدنی غیر از بدن دنیوی است
از میان معتقدان به این دیدگاه می توان از آنتونی فلو[۴] فیلسوف معاصر سنت غربی نام برد. فلو بدن اخروی را بدنی غیر از بدن دنیوی می داند و به نظریه ی بدن آسمانی یا بدن علوی معتقد است. براساس این دیدگاه، هر انسانی علاوه بر بدن مادی دارای بدن دیگری در آسمان است که حقیقت و هویت او را تشکیل می دهد. از نظر فلو نظریه ی بدن علوی دارای دو بعد است. «بعد اول آن است که برای هر شخص در زمین، هستی و شخص دیگری از همان شکل در آسمان وجود دارد، و بعد دوم این است که شخص در زمین سایه و ظل شخص واقعی و سماوی است.» (پورحسن، ۱۳۸۸، ص۲۴)
در سنت اسلامی نظریه ی سهروردی در مورد بدن اخروی را می توان نزدیک به این دیدگاه دانست ولی با این تفاوت که سهروردی معتقد به وجود نفس نیز می باشد. علت اعتقاد سهروردی به این نظریه این است که او عوالم را به سه عالم تقسیم می کند و علاوه بر عالم طبیعت و ماده و عالم مجردات، وجود عالم سومی به نام عالم مثالی را به اثبات می رساند. از نظر سهروردی بدن مثالی[۵] بدنی است لطیف و به تعبیری نیمه مادی و گاهی گفته می شود مادی است اما نه از نوع بدن عنصری بلکه بدنی لطیف و اثیری است. این بدن همه ی ویژگی های بدن مادی (عنصری) مانند اندازه، بعد، شکل و مقدار را دارد اما فاقد جرم (ماده) و وزن است. بدن مثالی چون جرم ندارد کون و فساد هم ندارد. بدن مثالی در جهان دیگر همراه روح به حیات ادامه می دهد و انسان تمام امور اخروی را با آن درک می کند.
در جمیع مراحل بعد از مرگ، از عالم قبر و برزخ گرفته تا عالم حشر و قیامت و بهشت و جهنم، روح با این مرکب خواهد بود و تمام رنج ها و کامیابی ها، ثواب ها و نعمت های آن، و همچنین جهنم و عذاب های آن و به طور کلی عالم پس از مرگ همه و همه موجودات مثالی هستند که دارای مقدار هستند ولی مثل موجودات این عالم، جرمانی و مادی نیستند. (قربانی، ۱۳۷۸، ص۳۲۹)
۱-۴-۳) بدن اخروی بدنی مثل بدن دنیوی است
از کسانی که معتقد به وجود بدنی شبیه و مثل بدن اخروی هستند می توان به جان هیک در سنت غربی و محمد غزالی در سنت اسلامی نام برد. در اینجا اشاره ی کوتاهی به دیدگاه غزالی داریم و دیدگاه هیک را در بخش دوم به طور مفصل توضیح خواهیم داد.
غزالی معتقد است در روز قیامت انسان دارای بدنی مثل بدن دنیوی است. زیرا از نظر غزالی انسانیت انسان به نفس ناطقه ی اوست که امری مجرد و جاویدان است نه بدن مادی تغییرپذیر. بنابراین با وجود اعتقاد به ایجاد تغییراتی در بدن و در واقع حضور بدنی مثل و شبیه بدن دنیوی در آخرت، وحدت شخصی انسان باقی خواهد بود. در واقع همان طور که در دنیا با وجود تغییرات بدن، فرد را در سن پیری همان فرد در سن جوانی و همان فرد در سن کودکی و همان فرد در دل مادر می دانیم، در آخرت نیز در صورت تغییر بدن به این همانی شخصی او لطمه ای وارد نمی شود و همان شخص باقی می ماند. زیرا آنچه در این همانی شخصی ملاک است، نفس است که در تمام تبدلات دنیوی و نیز در زندگی اخروی حضور دارد و نه بدن. (غزالی، ۱۹۶۲، ص۲۴۷-۲۴۶)
۲) این همانی شخصی
۲-۱) اهمیت بحث این همانی شخصی
الف) مسأله ی این همانی شخصی از مهمترین مسائل مرتبط با زندگی پس از مرگ و جاودانگی انسان در جهان دیگر است. در واقع شرط مهم ادامه ی حیات پس از مرگ و اطلاق جاودانگی بر آن، حفظ هویت شخصی فرد است. بنابراین صرف اعتقاد به وجود عالم و حیات دیگری ورای این عالم نمی تواند دغدغه ی انسان را نسبت به جاودانگی و بقاء رفع کند. زیرا در صورتی دغدغه ی جاودانگی رفع می شود که انسان بداند اشخاصی که در عالم دیگر به حیات ادامه می دهند، همان اشخاص قبل از مرگ هستند. به عبارت دیگر زمانی می توان از تحقق جاودانگی و ادامه ی زندگی پس از مرگ سخن گفت که شخص پس از مرگ همان شخص پیش از مرگ باشد و نه صرفاً موجودی شبیه و مثل آن و این مستلزم پذیرش و اثبات این همانی شخصی میان فرد پیش از مرگ و فرد پس از مرگ است. تحقق این امر نیز مستلزم تعیین ملاک این همانی شخصی است. در واقع مسأله ی این همانی شخصی به این موضوع می پردازد که براساس چه ملاک و معیاری می توان شخصی را در زمان t2 همان شخص در زمان t1 دانست؟
ب) اهمیت دیگر بحث این همانی شخصی، ارتباط آن با بحث بدن اخروی است. زیرا تا زمانی که مسأله ی این همانی شخصی بین شخص پیش از مرگ و شخص پس از مرگ اثبات نشود، طرح بحث بدن اخروی و کیفیت آن بی معنا خواهد بود. بحث از وجود بدن در زندگی پس از مرگ و بررسی کیفیت آن وقتی قابل طرح است که اشخاصی که در جهان دیگر به زندگی ادامه می دهند، همان اشخاص دنیوی باشند. در واقع بحث از وجود بدن در جهان دیگر زمانی از اهمیت برخوردار است که به دنبال فهم این مطلب باشیم که «همان» اشخاص دنیوی در آخرت چگونه به زندگی ادامه می دهند؟ آیا مانند زندگی دنیوی دارای بدن هستند یا خیر؟ آیا بدن آنها در آخرت همان بدن دنیوی است یا بدن دیگری است و یا بدنی شبیه به آن است؟ علاوه بر این تعیین ملاک این همانی شخصی می تواند در کیفیت بدن اخروی و نسبت آن با بدن دنیوی نقش مهمی داشته باشد.
بنابراین مسأله ی این همانی شخصی و اثبات آن هم به طور مستقیم و هم به سبب ارتباطش با زندگی پس از مرگ به طور غیرمستقیم در بحث بدن اخروی اهمیت دارد.
۲-۲) نکاتی در باب مسأله ی این همانی شخصی
الف) بحث این همانی شخصی به تبع تمایزی که میان «انسان» و «شخص» نهاده شده است مطرح می گردد. با بیان تمایز میان این دو واژه که اغلب به جای یکدیگر به کار می روند، معنای شخص (که دانستن آن لازمه ی بحث این همانی شخصی است) معلوم می گردد. به همین دلیل برای روشن شدن موضوع، لازم است به مفهوم انسان و شخص توجه کنیم.
مفهوم انسان مفهومی زیست شناختی است. یعنی ارگانیسم خاصی دارد که دارای ویژگی های خاص خود است. انسان موجود زنده ای است که دارای ویژگی های مادی است. «تشخیص چیزی به منزله ی یک انسان، تشخیص آن به منزله ی عضوی از گونه ی انسان متفکر است که گونه ی خاصی از حیوانات به شمار می آید.» اما مفهوم شخص، مفهومی زیست شناختی نیست و ویژگی های دیگری دارد. شخص موجودی هوشمند و عاقل؛ دارای اعتقادات و گرایش هایی است؛ موجودی است که او را دارای مسئولیت اخلاقی می دانیم و به همین سبب مورد مدح و ذم اخلاقی قرار می دهیم؛ موجودی است که او را به عنوان فردی از جامعه ی اخلاقی خودمان که دارای حقوق اخلاقی و قانونی است لحاظ می کنیم؛ موجودی که دارای رابطه متقابل می باشد و قادر است با ما مانند اعضای همان جامعه اخلاقی رفتار کند؛ موجودی که قادر به ارتباط شفاهی است؛ می تواند با زبان نه مانند حیوانات، ارتباط برقرار کند. (Olen. 1994. p380) مهم تر از همه، شخص موجودی دارای خودآگاهی است. یعنی موجودی است که به نفس خود، آگاه است و خود را در زمان ها و مکان های مختلف همان نفس واحد معین می داند که این آگاهی به نفس او توأم با تفکر او است . بدین معنا که خود را درک می کند و خود این عمل درک را نیز درک می کند. وقتی می بیند، می شنود، حس می کند، فکر یا اراده می کند، آگاه به این احوال است. بنابراین هر شخصی، واجد نفس خود است و این ویژگی را هیچ موجود دیگری ندارد. (لاک، ۱۳۸۰، ص۲۴۲)
ب) مسأله ی این همانی شخصی در دو ساحت قابل طرح است. این مسئله می تواند هم در ساحت معرفت شناختی و هم در ساحت وجود شناختی مطرح شود. در ساحت نخست سؤال این است که چگونه ما درک می کنیم که شخص یا شئ در زمان t2 همان شخص یا شئ در زمان t1 است. در واقع ملاک دریافت و فهم وحدت این همانی شخصی چیست؟ اما در ساحت دوم سؤال این است که چه ملاک و معیاری باعث می شود که شخص یا شئ در زمان t2 همان شخص یا شئ در زمانt1 باشد. این دو ساحت هرچند به یکدیگر مرتبط هستند، اما یک چیز نیستند. برای مثال ما می توانیم با یافتن علائمی مانند تب، ضعف و درد عضلانی تشخیص دهیم که شخصی مبتلا به موردی از آنفولانزا است، اما وجود این علائم سبب و علت وجود آنفولانزا نخواهد بود. زیرا ویروس آنفولانزا و نه علائم آن، یک بیماری را مصداقی از آنفولانزا می کند.(Olen. 1994. P381) بنابراین در بحث این همانی شخصی لازم است تمایز این دو ساحت را لحاظ کرد. اما ساحتی که در بحث ما کاربرد دارد، ساحت وجود شناختی این همانی شخصی است که براساس آن این همانی شخصِ پس از مرگ و شخصِ پیش از مرگ ثابت می شود.
ج) مسأله ی این همانی شخصی بحثی است که مانند بحث دیدگاه های مختلف در مورد زندگی پس از مرگ، مرتبط با چیستی حقیقت انسان است. زیرا آنچه حقیقت انسان را تشکیل می دهد ملاک و معیار این همانی شخص در طول زمان و یا در جهان پس از مرگ خواهد بود. در واقع وقتی می توان یک شخص را در زمان یا در مکان دیگر همان شخص دانست که آنچه حقیقت او را تشکیل می دهد، علی رغم تغییرات گوناگونی که ممکن است در او به وجود آمده باشد، ثابت و بدون تغییر باقی بماند. بنابراین تعیین ملاک این همانی شخصی منوط به تعیین ملاک حقیقت انسان است. برای مثال اگر انسان موجودی کاملاً جسمانی معرفی شود، هویت شخصی او را همین ساحت جسمانی تأمین می کند، و اگر تنها موجودی روحانی و غیر جسمانی معرفی شود، هویت شخصی او بر دوش ساحت روحانی خواهد بود، و اگر موجودی جسمی ـ روحانی محسوب شود، هویت شخصی او بر عهده هر دو ساحت است.
د) نکته ی آخر این است که در بحث این همانی شخصی قبل از بیان انواع ملاک های این همانی باید به تمایز میان این همانی کیفی و این همانی عددی توجه کرد. در این همانی کیفی دو شخص یا دو شئ را از نظر ویژگی های کیفی یکسان می دانیم، اما نه به این معنا که آن ها یک شخص و یا یک شئ واحد را تشکیل می دهند. زیرا آنها از نظر عددی متفاوت هستند. مانند دو قلوهای همسان که در ویژگی هایشان مشابه هستند، اما دو شخص متفاوت به حساب می آیند نه یک شخص واحد. و اما در این همانی عددی دو شخص یا دو شئ را از نظر عددی واحد می دانیم، حتی اگر از نظر ویژگی های کیفی بسیار متفاوت باشند. همانند یک شخص انسانی واحد که ممکن است در طول زمان از ویژگی های ظاهری و روان شناختی متفاوتی بهره مند گردد. بنابراین تغییر ویژگی های کیفی در این همانی عددی هیچ تأثیری نخواهد داشت. برای مثال اگر شخصی در سن پیری یا جوانی با کودکی اش مقایسه شود، علی رغم تغییرات بسیاری که در او ایجاد شده باز همان شخص به حساب می آید و با کودکی اش این همانی عددی دارد. به عبارت دیگر ثابت بودن ویژگی های کیفی برای این همانی عددی شخص در طی زمان اساسی نخواهد بود. زیرا همان طور که ما بر اساس یکسان بودن ویژگی های کیفی ظاهری، شخص را در طول زمان همان شخص سابق می دانیم؛ مثلاً شخصی را بر اساس رنگ مو، رنگ چشم، لباس و….. شناسایی می کنیم، با تغییر این ویژگی ها نیز او را همان شخص سابق می دانیم، یعنی در صورت تغییر لباس هایش، رنگ مو، رنگ چشم یا حتی تغییر چهره ی او بر اثر عمل جراحی یا تغییر اثر انگشتش، در این همانی عددی او تردیدی حاصل نمی کنیم. (مسلین، ۱۳۹۰، ص۱۳۷-۱۳۶)
درنتیجه در بحث این همانی شخصی آنچه مورد بررسی است این همانی عددی شخص، در طول زمان و یا در جهان دیگر است. برای اثبات این همانی شخصی ملاک های متفاوتی مطرح شده است که آن ها را مورد بررسی قرار می دهیم.
۲-۳) ملاک های مطرح شده در باب این همانی شخصی
۲-۳-۱) ملاک بدن
عمدتاً ماده باوران از جمله کسانی هستند که بدن را به عنوان ملاک این همانی شخصی در نظر می گیرند. از آنجا که آن ها حقیقت انسان را بدن می دانند، معتقدند که آنچه در طول زمان موجب تحقق این همانی شخصی در افراد می شود، داشتن بدن واحد است. به بیان دیگر اگر شخصی در زمان t2 دارای همان بدنی باشد که در زمان t1 واجد آن بوده، می توان حکم به این همانی کرد و او را در زمان t2 همان شخص در زمان t1 دانست.
قائلان به ملاک بدن در این همانی، دلایلی را برای پذیرش این ملاک بیان کرده اند. به عنوان مثال فلو از کسانی است که ضمن بیان معنای اصطلاح «شخصیت»، به بعد جسمانی انسان اهمیت می دهد. فلو شخصیت انسان را نوعی کارکرد خصلت ها و استعداد ها می داند. او صحبت از شخصیت یک فرد را پس از مرگ و نابودی بدنش، به معنای صحبت کردن از خصلت ها و استعداد هایی می داند که هیچ «من» ی وجود ندارد تا آنها ویژگی های آن باشند. بنابراین تصورات همه ی ما از شخصیت مبتنی بر امور مادی است. زیرا شخصیت اساساً نوعی از کارکرد اشخاص است و اشخاص نیز اساساً به طور یکسان مادی هستند. فلو برای مثال آموزش دادن معنای کلمه ی شخص را به یک کودک ذکر می کند. او معتقد است این کار با نوعی اشاره مستقیم یا غیر مستقیم به اعضای مادی فرد صورت می گیرد. مثال دیگر فلو در مورد ارتباط افراد با یکدیگر است. از نظر او ما در ارتباط خود با دیگران آن ها را موجودات غیر مادی نمی دانیم، بلکه شناخت ما از آن ها این گونه صورت می گیرد که با آن ها ملاقات می کنیم؛ با آن ها دست می دهیم؛ با آن ها غذا می خوریم؛ آن ها فعالیت های خود را انجام می دهند، می نشینند، راه می روند، می خندند، گریه می کنند. تمام این فعالیت ها بر امور مادی قابل اسناد است. بنابراین ما بدون بدن، درکی از هیچ شخصی نخواهیم داشت. (Flew. 1994. p374)
اما براساس این دیدگاه اگر ملاک اینهمانی شخصِ اخروی با شخص دنیوی بدن او باشد، مسلماً بعد از مرگ و نابودی بدن که تمام حقیقت انسان است، نمیتوان گفت که او به زندگی خود ادامه می دهد و فانی و نابود نشده است. به همین دلیل اگرچه ملاک بودن بدن در دنیا به سبب استمرار و پیوستگی جسمانی ممکن است جدّی به نظر نرسد، اما در مورد اینهمانی انسان اخروی و انسان دنیوی به سبب نابودی بدن مسأله به طور جدّیتری مطرح میشود. در پاسخ به این مسأله دیدگاه های مختلفی ارائه شده است. از جمله دیدگاه بازآفرینی انسان در آخرت توسط قدرت پروردگار که طبق این دیدگاه انسانِ بازآفریده شده، همان شخص دنیوی با همان بدن خواهد بود. البته با اعتقاد به بازآفرینی، این سؤال همچنان باقی خواهد بود که چگونه میتوان بدن بازآفریده شده را عدداً همان بدن دنیوی و نه نسخهی دوم آن دانست.
در سنت اسلامی نیز آن دسته از متکلمان که بدن را ملاک حقیقت انسان میدانند معتقدند آنچه شخص را در آخرت همان شخص میکند بدن است و به همین سبب بدن اخروی باید همان بدن دنیوی و عین آن باشد. این دسته از متکلمان همان قائلین به اعادهی معدوم و جمع اجزاء متفرق بدن هستند که توضیح آن پیش از این بیان شد.
۲-۳-۱-۱) اشکالات ملاک بدن
اشکال اول: مهم ترین و رایج ترین اشکال این است که بدن انسان در طول زمان دچار تغییراتی می شود. برای مثال عضوی از آن آسیب می بیند، قطع می شود یا این که بدن با گذشت عمر، شادابی و سلامت خود را از دست می دهد و پیر و فرسوده می شود. همچنین در طول زمان سلول های بدن تغییر می کنند و سلول های جدید جایگزین می شوند. اما ما هیچ وقت کسی را به سبب این تغییرات، شخصی دیگر نمی خوانیم. نمونه ی آشکار آن مطلبی است که ملاصدرا بیان می کند و آن مجازات و عقوبت جنایت کاری است که سال ها پیش جنایتی را انجام داده و سپس دستگیر می شود. ولی با وجود این تغییرات، باز همان جنایت کار محسوب می شود[۶]. پس این مسأله نشان می دهد که ملاک این همانی شخصی بر امری غیر از بدن استوار است و تغییر بدن لطمه ای به آن نمی زند. از نظر ملاصدرا نیز ملاک این همانی، نفس است نه بدن، زیرا آنچه حقیقت انسان را تشکیل میدهد صورت و نفس او است. (صدرالمتألهین، ۱۹۹۰، ج۹، ص۱۶۶)
نکته: البته این اشکال در صورتی به ملاک بدن وارد است که ما تمایز بین این همانی کیفی و این همانی عددی را در نظر نگرفته باشیم. زیرا اگر مقصود ما از ملاک بودن بدن، این همانی عددی بدن باشد، در آن صورت قطعاً تغییراتی که در بدن در طول زمان ایجاد می شود هیچ تأثیری بر این همانی نخواهد داشت. بنابراین تحول ویژگی های کیفی تنها مانع این همانی کیفی خواهد بود که مقصود ما نیست. البته برای این که بدن در زمان t2 را همان بدن در زمان t1 بدانیم و قائل به این همانی عددی شویم، «بدن باید همان معیارهای این همانی سایر اشیای فیزیکی در طی زمان، یعنی استمرار «مکانی ـ زمانی» را داشته باشد.» (مسلین، ۱۳۹۰، ص۱۴۰)
اشکال دوم: این اشکال را جفری اولن[۷] با بیان یک داستان فرضی در باب ملاک این همانی شخصی بیان می کند. شخصی به نام جان را در شهر ویسکانسین در یک منطقه ی سرد سیر و همچنین شخصی به نام جو را در فلوریدا فرض کنید. یک روز صبح جان در حالی از خواب بیدار می شود که خود را در موقعیت و شرایطی متفاوت از شب قبل، در مکانی متفاوت یعنی در فلوریدا و با بدنی متفاوت می یابد و از طرف دیگر جو نیز خود را با شرایطی متفاوت از شب قبل، در مکانی متفاوت، با هوای سرد و با بدنی متفاوت می یابد. در واقع جان خود را با بدن جو و جو خود را با بدن جان می یابد. به عبارتی دیگر جان و جو خود را با حافظه، خاطرات و ذهنیت های قبلی اما در بدنی متفاوت می یابند. (Olen. 1994. p379) حال اگر یکی از این دو مثلاً جان، دزدی حرفه ای باشد چگونه می توانیم در مورد آن ها حکم کنیم؟ آیا اگر جو را که در لباس جان ظاهر شده است به عنوان دزد دستگیر کنیم، در حالی که جان با بدن جو آسوده خاطر به زندگی خود ادامه می دهد، به عدالت رفتار کرده ایم؟ در اینجا آیا باید بدن را ملاک این همانی قرار دهیم یا محفوظات ذهنی را؟ در پاسخ به این سؤال، از آنجا که هر یک از این دو فرد را در نظر بگیریم به نظر می رسد، احساس می کنند بدن خود را با هم تعویض کرده اند نه محفوظات ذهنی را، نمی توان بدن را ملاک این همانی قرار داد. Ibid. p383)) جفری اولن اشکال به ملاک بدن را به نحو دیگری نیز بیان می کند و آن این که در بعضی موارد که ما کسی را براساس شباهت ظاهری بدنش به عنوان شخص خاصی شناسایی کنیم، دچار ناکامی می شویم، برای مثال می توان از دوقلوهای همسان که کاملاً شبیه یکدیگرند نام برد. درنتیجه این موارد نشان دهنده ی این هستند که ملاک بدنی کافی نیست. البته از نظر فلو در چنین مواردی، با در نظر گرفتن این شرط که اگر بدن یک خط مستمر از یک مکان و یک زمان تا مکان و زمانی دیگر کشیده باشد، می توان آن را ملاک قرار داد. البته در مواردی هم لازم است برای شناسایی دوقلوهای همسان، به حافظه و محفوظات ذهنی آنها توجه کنیم. بنابراین از طریق حافظه و بدن، هر دو می توانیم موفق به شناسایی شویم، زیرا در اینجا دو معیار حافظه و بدن در تعارض نیستند اما بدن به تنهایی نمی تواند ملاک کاملی باشد. (Ibid. P381)
2-3-2) ملاک نفس
دوگانه انگاران معتقدند نفس انسان است که این همانی شخصی او را تحقق می بخشد. آنها نفس را جزء باقی و فنا ناپذیر حقیقت انسان می دانند و به همین سبب آن را ملاک این همانی قرار می دهند. طبق این دیدگاه وقتی شخص در زمان t2 همان شخص در زمان t1خواهد بود که دارای نفس واحدی باشد. بنابراین در این دیدگاه، این همانی بدن نقشی در تعیین این همانی شخص نخواهد داشت. این که فرد دارای بدن به لحاظ کیفی متفاوت و یا دارای بدن به لحاظ عددی یکسان باشد، هیچ تأثیری در این همانی شخص ایجاد نمی کند. به عبارت دیگر این همانی عددی بدن شرط لازم و کافی برای این همانی شخصی نیست.
این واقعیت که افراد اکنون همان بدنی را دارند که هنگام کودکی داشته اند ربطی به این همانی آنها ندارد. به لحاظ نظری نفس می تواند بدنی را که اکنون در آن ساکن است ترک کند و در بدنی جدید ساکن شود. به عبارت دیگر، ممکن است شخصی تعویض بدن داشته باشد. بنابراین حفظ این همانی عددی بدن برای این همانی شخص منطقاً لازم نیست. [..] این همانی عددی بدن برای تضمین این همانی شخص منطقاً کافی هم نیست. چنان که ممکن است پس از خروج نخستین نفسی که در بدن بوده است، نفس جدید و درنتیجه شخصی متفاوت وارد بدن شود. (مسلین،۱۳۹۰، ص۱۳۸)
در سنت اسلامی اکثر فلاسفهی مسلمان به سبب اعتقاد به وجود نفس و اثبات تجرد آن، ملاک این همانیِ شخص اخروی و شخص دنیوی را نفس میدانند و این در حالی است که بدن با مرگ نابود شده و از بین رفته است و تنها نفس است که به سبب تجردش، با مرگ و نابودی بدن از بین نمیرود و به عنوان ملاک تشخیص هویت شخص در آخرت باقی میماند. این دسته از فلاسفه با اینکه انسان را موجودی دو ساحتی میدانند اما معتقدند نفس هنگام مرگ، بدن خود را کاملاً رها میکند و مستقل از آن به زندگی و حیات پس از مرگ ادامه میدهد و بنابراین فقط نفس ملاک اینهمانی شخص خواهد بود و بدن هیچ نقشی در آن نخواهد داشت.
البته لازم به ذکر است که برخی دیگر از فلاسفهی مسلمان از جمله متکلمان، نهتنها انسان را در دنیا موجودی مرکب از جسم و روح میدانند بلکه معتقدند حقیقت انسان مجموع دو ساحت جسم و روح در تمام عوالم است و به همین سبب حضور بدن در آخرت نیز ضروری خواهد بود. بنابراین این دسته از متکلمان و فلاسفه که حقیقت انسان را در پرتو نفس و بدن میدانند و معتقد به معاد جسمانی ـ روحانی هستند، با ارائه دیدگاه های مختلف به نحوی سعی در ارائه تبیین قابل قبولی از مسألهی بدن اخروی داشتهاند. زیرا از نظر آنها اگرچه نفس، ملاک تشخص انسان در آخرت است اما اینهمانی شخص اخروی بهطور کامل، تنها با تحقق مجدد بدن صورت میگیرد که در این صورت ملاک اینهمانی باید در پرتو نفس و بدن، هر دو مطرح شود.
بنابراین میتوان گفت قائلین به ملاک نفس دو دستهاند؛ دستهای که فقط نفس را ملاک اینهمانی میدانند و دستهای که علاوه بر نفس، بدن را نیز ملاک قرار میدهند. به همین سبب در گروه دوم برخلاف قائلین به ملاک نفس، بدن و کیفیت آن اهمیت خواهد داشت و اثبات اینهمانی بدن اخروی و بدن دنیوی لازم خواهد بود.
۲-۳-۲-۱) اشکالات ملاک نفس
اشکال اول: نخستین و مهم ترین اشکال را جان پری[۸] مطرح کرده است. او می گوید نفسی که آن را ملاک قرار می دهیم غیر قابل مشاهده است. پس وقتی چیزی قابل دیدن نباشد قابل شناخت هم نیست. بنابراین ما نمی دانیم دیگران دارای چه نفسی هستند، چند نفس دارند و این که آیا نفس آنها در زمانt2 همان نفس در زمانt1 است. بنابر این وقتی ملاک این همانی قابل شناخت نباشد، شخص هم قابل شناسایی نخواهد بود و نمی توان این همانی او را در طول زمان ثابت کرد. پس نفس ملاک این همانی نیست. دو پاسخ به این اشکال داده شده که پری به آن ها جواب می دهد.
پاسخ اول: از آنجا که بدن ها در طول زمان یکی است، به تبع آن می توان به یکی بودن نفس ها نیز حکم کرد. اگرچه نفس افراد دیده نمی شود تا حکم بر این همانی شود، ولی از آنجا که بدن همان بدن است، می توان نفس را ملاک این همانی دانست. جان پری در پاسخ می گوید: «این سخن بدان معناست که ملاک اصلی در باب این همانی شخصی ملاک بدن است نه ملاک نفس، در واقع این سخن تأییدی بر نظریه ی ملاک نفس نیست.» پاسخ دیگر این است که ما از طریق ویژگی های روحی و نحوه ی رفتار فرد، می توانیم حکم کنیم که نفس فرد در طول زمان یک نفس بوده است. پس دیده نشدن نفس مشکلی ایجاد نمی کند و می توان از طریق ویژگی های روحی به این همانی شخص حکم کرد. جان پری این سخن را نیز حرکتی به جلو برای طرفداران نفس تلقی نمی کند. او می گوید: «ویژگی های روحی، صفات پدیدار شناختی ای هستند که می توانند از نفس های متفاوت به صورت واحد صادر شوند.» (به نقل از اکبری، ۱۳۸۲، صص۶۷-۶۶)
لازم به ذکر است که اشکال پری به ملاک نفس ناظر به ساحت معرفت شناختی در بحث اینهمانی شخصی است نه ساحت وجود شناختی که مورد نظر ما است. به همین دلیل این اشکال در ساحت وجود شناختی به نفس وارد نیست.
اشکال دوم: این اشکال را لیندا بدهام[۹] با اولویت دادن به بدن، به ملاک نفس وارد می کند. بدهام معتقد است، انسان تحت تأثیر عوامل ژنتیکی و همچنین مواد شیمیایی ای است که در بدن ترشح می شود. بنابراین هر تغییری که در مواد ترشح شده در بدن صورت گیرد، بر شخصیت انسان تأثیر خواهد گذاشت. بنابراین از آنجا که بدن در شکل دهی شخصیت اهمیت به سزایی دارد، نمی توان شخصیت انسان را تنها بر اساس روح تبیین کرد. «حتی اگر وجود موجودی مجرد به نام روح را بپذیریم و آن را جایگاه شعور بدانیم، لازم نمی آید که تمام شخصیت خود را به چنین موجود مجردی محدود کنیم. زیرا بسیاری از کارهای انسان، به گونه ای است که در موقع انجام آن ها هیچ گونه توجهی به نحوه ی انجام آن ها نداریم و در عین حال، آن کارها به خوبی و درستی انجام می شود.» بنابراین در بسیاری از فعالیت ها نقشی بر عهده ی روح نخواهد بود و تنها با بدن است که فعالیت صورت می گیرد. درنتیجه لحاظ کردن ملاک نفس به معنای نادیده گرفتن بخشی از شخصیت انسان است که صرفاً بر فعالیت های بدن استوار است. (همان، ص۱۷۴)
بدهام با بیان این اشکال در واقع نادیده گرفتن بدن به عنوان بخشی از شخصیت انسان را رد میکند، و نه ملاک بودن نفس را که این مسأله نیز در صورت اعتقاد به نفس و بدن به عنوان ملاک اینهمانی مطرح نخواهد بود.
۲-۳-۳) ملاک حافظه
ملاک حافظه را اولین بار جان لاک[۱۰] مطرح کرده است. لاک پس از بیان معنای شخص، ملاک این همانی و هویت شخصی را بیان می کند. همان طور که قبلاً بیان شد، به نظر او شخص، موجود عاقلِ متفکر است که منطق و فکر دارد و به نفس خود، آگاه است و به سبب این آگاهی، خود را در زمان ها و مکان های مختلف همان نفس واحد می داند. بنابراین آنچه هویت یک شخص را می سازد و سبب می شود شخص خود را از دیگران تشخیص دهد، آگاهی به نفس است. وقتی شخص به نفس خود آگاه باشد از وحدت نفس خود نیز آگاه است؛ یعنی انسان در می یابد که خودش خودش است. البته شخص تا وقتی شخص واحدی است و آگاهی به وحدت نفس او حفظ می شود که با همان آگاهی به نفس، اعمال گذشته را به یاد آورد. به عبارت دیگر شخص در صورتی بهره مند از وحدت نفس خواهد بود که با همان وجدان، به گذشته متصل شود. البته این وحدت در طول زمان و در صورت تغییر جوهر، همان طور که تغییر لباس به وحدت انسان لطمه ای نمی زند، از بین نخواهد رفت. سخن لاک در این رابطه چنین است:
وجدان به نفس است که آدمی را شاعر به وحدت نفس می کند که خودش خودش است یعنی هویت شخصی مستند به همان وجدان است، اعم از این که آن به یک جوهر متفرد حمل شود یا به جواهر متعدد و متعاقب. تا وقتی که یک موجود عاقل بتواند عملی از گذشته را با همان وجدان به نفس که در ابتدا داشته و در حال حاضر دارد به یاد آورد، عین همان نفس واحد است. (لاک، ۱۳۸۰، ص۲۴۴)
از نظر لاک بدن نمی تواند ملاک صحیحی برای این همانی باشد. زیرا بدن انسان با همه ی اجزایش بواسطه ی اتحاد با نفس متفکر دارای وجدان، قسمتی از خود انسان است و گرنه به تنهایی و صرف نظر از این امر، جزئی از انسان نخواهد بود. برای مثال وقتی دست انسان قطع می شود، دیگر قادر به درک حرارت و سرما و سایر تأثیرات حسی نخواهد بود و بنابراین نمی توان آن را قسمتی از خود شخص دانست. در این صورت نسبت این دست قطع شده با نفس، تفاوتی با نسبت اشیای مادی دیگر با آن نخواهد داشت. این مطلب را از این گفته ی لاک می توان برداشت کرد که «هر جزئی از بدن ما که اتحاد حیاتی با آن وجدان [وجدان به نفس] در نهان ما داشته باشد قسمتی از ما را تشکیل می دهد، ولی همین که از آن اتحاد حیاتی جدا شد همان طور که نفس شخصی دیگر را تشکیل نمی دهد نفس ما را هم تشکیل نمی دهد.» (همان، ص۲۵۳) همچنین از نظر لاک روح نیز به تنهایی ملاک کافی برای این همانی نخواهد بود. زیرا «پیداست که وجدان یا (شعور به نفس) است که آنچه بتوان آن را به گذشته های بعید بسط داد، وجودها و افعال گذشته و حال را در شخص واحد پیوسته می سازد، به طوری که آنچه شاعر افعال گذشته و حال است همان شخص واحد است.» (همان، ص۲۴۸) به بیان روشن تر روح نمی تواند به تنهایی همان شخص سابق را به وجود آورد و هویت شخصی او را تحقق بخشد، چرا که روح به همراه وجدان اعمال گذشته یا به عبارتی یادآوری خاطرات گذشته، تعیین کننده ی هویت شخص خواهد بود. وجدان است که اعمال گذشته و حال را در شخص چنان به هم پیوند می دهد که شخص آگاه به گذشته و حال، شخص واحد به حساب آید.
بنابراین بر اساس دیدگاه لاک این همانی شخصی در طول زمان وابسته به وجدان یا آگاهی به نفس است، البته وجدانی که در طول زمان استمرار می یابد و باعث پیوند گذشته و حال می شود. به عبارت دیگر آنچه هویت شخص را می سازد و این همانی عددی را تحقق می بخشد، استمرار آگاهی شخص است نه بدن و یا روح. زیرا بدن و روح نیز با استناد به وجدان یا آگاهی به نفس است که از آن شخص خواهند بود. بنابراین سؤالی که در اینجا پیش می آید این است که چه چیزی این استمرار آگاهی را شکل می دهد؟ در واقع چه چیزی باعث پیوند آگاهی شخص در گذشته و حال می شود؟
جفری اولن ملاک قطعی این همانی شخص از نظر لاک را، حافظه بیان می کند. او براساس دیدگاه لاک می گوید: «حافظه ی من از رویدادهای زندگی جفری اولن، به همان صورتی که برای من رخ داده است، از من همان شخصی را می سازد که این رویدادها برای او اتفاق افتاده است.» (Olen. 1994. p382)
2-3-3-1) اشکالات ملاک حافظه
اشکال اول: براساس ملاک لاک وقتی شخص در زمان t2 همان شخص در زمان t1 خواهد بود که دارای همان حافظه و خاطراتی باشد که در زمان t1 دارا بوده است. اما انسان بسیاری از خاطرات و فعالیت های خود را فراموش می کند و قادر نخواهد بود تمام گذشته خود را با اعمالی که انجام داده و افکاری که از سرگذرانده است به یاد آورد. پس اگر ملاک حافظه صحیح باشد باید بگوییم با از دست رفتن حافظه این همانی هم باید از بین برود.
این اشکالی است که خود لاک نیز به آن توجه کرده و آن را می پذیرد. او در پاسخ آن می گوید: «اگر فرض کنیم یک شخص در زمان های مختلف، وجدان های مختلفی بدون اندک ارتباطی با هم داشته باشد، بدون شک همان شخص در هر زمان، یک شخص جداگانه خواهد بود.» او برای تأیید مدعای خود فرد عاقلی را مثال می زند که در گذشته دچار جنون بوده است. به نظر لاک از آنجا که قانون این فرد را نسبت به اعمال گذشته اش مسئول نمی داند، نتیجه می گیریم این شخص دارای دو شخصیت جداگانه است. (لاک، ۱۳۸۰، ص۲۵۰)

برای دانلود متن کامل پایان نامه به سایت zusa.ir مراجعه نمایید.

 

  • milad milad

نظرات  (۱)

مطالب مفیدی بود ممنون از شما 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی